حالا که اینقدر فاصله بین من و تو افتاده است. حالا که دیگر صدای زیبای تو را نمی شنوم. حالا که دیگر تو را، که نور هستی، نمی بینم و در تاریکی خودم و دیگران غرق شده ام.
فکر می کنم و فکر می کنم و فکر می کنم...
فریاد می زنم و فریاد می زنم و فریاد می زنم...
سجده می کنم و سجده می کنم و سجده می کنم...
و امیدوار خواهم ماند.
امیدوارم نگذاری به جایی برسم که فراموش کنم از کجا آمده ام و به کجا می روم.
امیدوارم هرگز حسرت دوریِ از خودت را از قلبم نگیری.
امیدوارم اجازه ندهی این عدمستان مرا ببلعد و وجود نیافته در مرز عدم به زمین بچسبم.
تو را به خاطر زیباییت، مهربانیت و عشقت به خودم، ستایش می کنم.
ای مهربانترین
ای زیباتریای نازترین
نمی گویم راه را گم کرده ام اما خودم را قطعا گم کرده ام.
نوازشم کن. غبار از آیینه ی قلبم پاک کن تا خورشید وجودت را نگاه کنم.