نسیم بهاری، شمیمِ شقایق های دشت را از دامنه ی کوه بالا می آورد و می ریخت در کاسه ی سر غارنشین و او در دهانه ی غار تکیه داده بود و آهوی چشم را در دشت سبز زیر پایش می دواند تا برسد به افق؛ آنجایی که دست های سبک آسمان دور گردن دشت حلقه زده بود.
اندیشید: این جا بهشت نیست اما مرا به یاد بهشت می اندازد. اگر بهشت جایی برای بهترین نعمت های خداست پس قطعا آنجا، در وسط دشت ها، بیشه ها، برکه ها و قصر هایش گوشه ای هست که تکیه می دهی و با خیال راحت، تنهای تنهای تنها هستی. چون به یقین، گاهی تنهایی یکی از بهترین نعمت های خداست.