غارنشین

وقتی مردی خیلی خسته باشد، می رود توی غار دل خودش تا در تنهایی استراحت کند.
دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۲۸ ق.ظ

کهکشان

پرویز از عرض خیابان عبور کرد. نه صدای ماشینی...، نه صدای انسانی... و نه حتی صدای جیرجیرکی.

خیابان، زیر سکوتی سنگین مدفون شده بود.

ولی پرویز ابدا ساکت نبود. صدای مشاجره ای بی رحمانه در درون او، هر ساعت بلندتر می شد. فریاد هایی که روحش را خراش می داد.

پرویز ایستاد...

همه خواب بودند. همه آرام بودند. همه ساکت بودند. شهر در خلسه ای بامدادی غوطه ور بود...

اما پرویز، هزاران سال نوری با کهکشان آرامش فاصله داشت.



نوشته شده توسط علی کربلائی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

غارنشین

وقتی مردی خیلی خسته باشد، می رود توی غار دل خودش تا در تنهایی استراحت کند.

آخرین مطالب

کهکشان

دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۲۸ ق.ظ

پرویز از عرض خیابان عبور کرد. نه صدای ماشینی...، نه صدای انسانی... و نه حتی صدای جیرجیرکی.

خیابان، زیر سکوتی سنگین مدفون شده بود.

ولی پرویز ابدا ساکت نبود. صدای مشاجره ای بی رحمانه در درون او، هر ساعت بلندتر می شد. فریاد هایی که روحش را خراش می داد.

پرویز ایستاد...

همه خواب بودند. همه آرام بودند. همه ساکت بودند. شهر در خلسه ای بامدادی غوطه ور بود...

اما پرویز، هزاران سال نوری با کهکشان آرامش فاصله داشت.

موافقین ۲ مخالفین ۱ ۹۳/۱۰/۱۵
علی کربلائی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی