سکوت
يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۵۰ ب.ظ
غارنشینی شب تا صبح خدا را خواند اما خدا مثل هرشب ساکت بود...
صبح وقتی از خستگی پلک هایش روی هم می افتاد صدای خدا را شنید که به او می گفت: بخواب عزیزم... بخواب غارنشین من..!
۹۳/۰۵/۲۶
غارنشینی شب تا صبح خدا را خواند اما خدا مثل هرشب ساکت بود...
صبح وقتی از خستگی پلک هایش روی هم می افتاد صدای خدا را شنید که به او می گفت: بخواب عزیزم... بخواب غارنشین من..!
غارنشینی شب تا صبح خدا را خواند اما خدا مثل هرشب ساکت بود...
صبح وقتی از خستگی پلک هایش روی هم می افتاد صدای خدا را شنید که به او می گفت: بخواب عزیزم... بخواب غارنشین من..!