گفتم: این انصاف نیست؛ فاصله من و تو آنقدر زیاد است که اگر تمام عمر را هم بدوم به تو نمی رسم.
گفت: مجبور نیستی بدوی. آن هایی که آمدند ندویدند؛ پرواز کردند.
گفتم: آن هایی که آمدند تو خواستی که بیایند.
گفت: فقط من نخواستم، خودشان هم خواستند.
گفتم: هر قانونی تبصره ای دارد خصوصا قوانین سخت.
گفت: تبصره برای قانون شکنی نیست برای قانونمدران است.
گفتم: باورم نمی شود اینقدر سختگیر باشی.
گفت: من همانگونه ام که تو گمان کنی.
گفتم: خواهش می کنم. به من نگاه نکن؛ به خودت نگاه کن. آن طور که خودت شایسته ای با من برخورد کن.
گفت: تا کنون غیر از این نکرده ام.
«انا عند ظن عبدی المومن. ان خیرا فخیرا و ان شرا فشرا.» [حدیث قدسی]